اولین دلنوشته برای عزیز دلم
سلام جان مامان عزیز دل مامان منو بابایی ٩٢.١٢.١٦ ساعت ٦صبح از وجود شما با خبر شدیم بی بی چکی که باورمون نمیشد مثبت باشه وقتی امتحان کردم منفی بود خواستم بندازمش سطل اشغال یک دفعه متوجه یک هاله صورتی خیلی کمرنگ شدم اومدم بیرون سریع با نور گوشی نگاه کردم اشک از چشمام سرازیر شد بابایی و صدا کردمو گفتم مثبته باورش نمشد ظهر ١٧اسفند ازمایش دادم و جواب مثبت زندگیمو دگرگون کرد ممنون که اومدی جانم نازم دوستت داریم چقدر مامان جون و بابا جون خوشحال شدن همه منتظرتیم مامانی به خاطر درسام نتونستم زودتر وبلاگ درست کنم ولی از این به بعد همیشه اپ میکنم
نویسنده :
فائزه
14:12